نماوا

پادکست
مجموعه ایران پایدار روز جمعه چهاردهم بهمنماه ۱۴۰۱ در یکی دیگر از برنامههای گفتگومحور مِهستان میزبان عباس عبدی، نویسنده و کنشگر سیاسی اجتماعی بود. در ادامه میتوانید گزارشی از این گفتگو را مطالعه نمایید.
شناخت انسان امروز بر مبنای مدرنیته، ملیگرایی و امر سیاسی
رویکردها و گرایشهای فکری متفاوت در حوزه فلسفه، علوم انسانی و علوم اجتماعی را میتوان براساس فهم آنها از انسان، طبقهبندی و تحلیل کرد. بر این اساس ساختارگرایی حتی در رادیکالترین صورت آن به همان اندازه به انسانشناسی و ارائه تعریفی دقیق، کامل و جامع از انسان نیازمند است که اندیشهها و رویکردهای اراده گرایانه و فرد محور به انسانشناسی محتاج هستند. عبدی هم سعی میکند به صورتی دقیق و نظاممند از انسان آغاز کند و با معرفی محورهای ساخت انسان امروزی، از اهمیت وطن برای انسان امروزی بگوید.
اولین وجه از انسانشناسی عبدی توجه به مدرنیته به مثابه یک ساختار جهانشمول و گسترده است که تمامی مفاهیم، موضوعات و پدیدهها را در حیات اجتماعی و فردی انسان دیگرگونه ساخته است. مفهوم مدرنیته و جایگاه آن در اندیشه عبدی هستیشناسی تفکر وی است. درواقع عبدی در پاسخ به پرسش هستیشناسی از جهان اجتماعی معاصر، به مفهوم مدرنیته متوسل میشود و میکوشد بر مبنای ویژگیهای مدرنیته و پیامدهای آن، هستی و بعد وجودی جهان اجتماعی در دنیای امروز را توضیح دهد.
عبدی به صورت واضحی یک ساختارگرا محسوب میشود. ساختارگرایی که هرچند انسان در نزد وی همچون مارکسیستهای ساختارگرایی مانند آلتوسر یا پولانزاس کاملاً منفعل نیست اما برای انسان آزادی زیادی را هم در نظر نمیگیرد. درواقع تحلیل گفتمان سخنان عباس عبدی نشان از آن دارد که به باور وی مدرنیته در معنای هستی شناسانه، ساختار، فضا و اتمسفری است که انسان در آن نفس میکشد و گریز از این اتمسفر برایش چندان مقدور نیست. ازاینروی عبدی میان انسان امروز و انسان قرون گذشته تفاوت بنیادین قائل شده و اعتقاد دارد این دو به صورت بنیادین موجوداتی متفاوت هستند. درواقع ویژگیهای دیگری را که میتوان برای انسانشناسی عبدی قائل شد از همین تفاوت و تمایز ناشی میشود. برای درک دقیق از انسانشناسی عبدی باید به دو وجه دیگر از اندیشه وی اشاره نمود. دو وجه دیگری که نتیجه و محصول زندگی در دنیای مدرن است.
ملیگرایی هسته اصلی اندیشه عبدی
مسئله اول برای عباس عبدی ملیگرایی است. ملیگرایی نقطه اصلی تفکر عبدی محسوب میشود. به بیان بهتر تمایز میان دوران مدرن و پیشامدرن در همین مسئله نمود پیدا میکند. دنیای مدرن با معاهده وستفالی نهتنها به دههها جنگ مذهبی در اروپا پایان داد بلکه هویتی تازه برای جوامع و انسانها در اروپا به وجود آورد که با موج فراگیر مدرنیته به دیگر مناطق جهان نیز تسری یافت. درواقع اولین نشانههای فراگیری مدرنیته، تعریف هویت جدید برای جوامع از طریق دولت-ملت سازی بود که این بار نه بر اساس ویژگیهای هویتی گذشته همچون مذهب یا حتی قومیت بلکه در مرزهای ملی تجلی مییافت. این هویت تنها هویتی در سطح کلان و سیاسی نبود. مهمترین شاخص هویتی هر فرد در دنیای امروز مسئله ملیت است که در سادهترین و آشکارترین وجه آن در مدارک شناسایی ملی و بینالمللی بروز و ظهور پیدا میکند. عبدی بر این باور است که وجه تمایز میان انسان امروزی با انسانها در دوران پیشامدرن همین هویت ملی و ملیگرایی است، لذا انسان بیسرزمین در دنیای جدید معنا و مفهوم ندارد.
وامگیری مفهوم انسان سیاسی از ارسطو
بعد دیگر تفکر انسانشناسی عبدی که پیوندی تنگاتنگ با دو مفهوم پیشین دارد، امر سیاسی است. درواقع برای عبدی هویت فرد و حتی هویت اجتماعی انسان در رابطه وی با نظام سیاسی یا آنچه دولت-ملت نامیده میشود تعریف میگردد. این نگرش شباهت زیادی با اندیشه ارسطو دارد. ارسطو انسان را حیوان اجتماعی میدانست. اجتماع برای ارسطو بعدی سیاسی داشت، بدین معنی که اجتماع و جامعه بدون حکومت و نظام سیاسی معنایی نمییابد. برای درک بهتر این نگرش میتوان به اندیشه فیلسوف و متفکری دیگر از مغرب زمین اشاره نمود. هابز هم چنین نگرشی به انسان و زندگی طبیعی و اجتماعی داشت. برای هابز جامعه قبل از حکومت و نظام سیاسی معنایی نداشت و بر همین اساس بود که همه قدرت را به حاکم میداد و هرگونه توافق، قانون و یا اصول اخلاقی یا اجتماعی قبل از تولد و وجود حکومت را بیمعنی میدانست زیرا وجود قانون یا توافق منوط به وجود جامعه است و جامعه بدون دولت و نظام سیاسی معنا و مفهومی ندارد. درواقع اگر برای انسان بعدی از زندگی به عنوان زندگی طبیعی و منفرد را در نظر بگیریم، این بعد همان وجه اشتراک انسان با سایر حیوانات است. در این نگرش انسان تا زمانی که در شرایط طبیعی زندگی میکند امکان تمایز با دیگر حیوانات را ندارد. انسان به مثابه موجودی متفاوت با دیگر حیوانات، در جامعه و اجتماع معنا مییابد که آن هم وابسته به وجود حکومت است. پس برای تعریف کامل انسان که دارای جامعیت و مانعیت لازم باشد از عبارت «انسان به مثابه حیوان سیاسی» استفاده میشود.
مرور اندیشهها و تفکرات صاحبنظران در حوزه علوم سیاسی و اجتماعی حکایت از آن دارد که دو مفهومی که عبدی برای تعریف انسان و هویت اجتماعی وی بر آن تأکید میکند، وجوه اصلی و محورهای بنیادین تشکیلدهنده اندیشههای سیاسی در تعریف دولت-ملتها هستند. به صورت معمول کار را با وبر و تعریف وی از دولت آغاز میکنیم. وبر در تعریف دولت در مفهوم مدرن آن بر مسئله قدرت و بهکارگیری خشونت مشروع تأکید میکند. مان جزئی ضروری را به این تعریف اضافه کرده و دولت را چنین تعریف میکند: «در منطقهای که قلمروی آن مشخص است و دولت در آن قلمرو، ادعای انحصار قانونگذاری دائمی و الزامآور دارد.» مان به صورت مشخص بر مسئله مرزهای ملی تأکید میکند. موضوعی که یکی از تفاوتهای دنیای مدرن با جهان پیش از آن محسوب میشود. نکته مهم در اینجا این است که اندیشمندان علوم سیاسی این تعریف را دارای کفایت نمیدانند. تأکید ایشان بر غفلت از موضوع رابطه شهروند با دولت است. به عبارت دقیقتر وجود و حقوق هر فرد فقط در چارچوب قانونی در درون یک دولت و در نسبت آن فرد با یک دولت و حاکمیت سیاسی معنا مییابد. در اینجا باید به مفهوم شهروند و الزامات بهرهگیری از این مفهوم دقت نمود. شهروند در دنیای مدرن و با شکلگیری دولت-ملت معنا و مفهوم مییابد و به همین دلیل است که اندیشمندان علوم سیاسی هویت و هرگونه حق بر زندگی برای انسان در دنیای جدید را بر مبنای رابطه وی با دولت تعریف میکنند. به نظر این نوع نگرش غلبه امر سیاسی بر امور دیگر همچون امور اجتماعی یا امور فرهنگی را نشان میدهد.
ملیگرایی بهمثابه شر ضروری
کم نیستند اندیشمندان سیاسی و حتی نحلهها و جریانهای فکری در حوزه فلسفه و علوم سیاسی که نگاه بسیار بدبینانهای به دولت دارند و آن را با برچسب منفی «امر شر» معرفی میکنند. درعینحال همین گروه با مرور فواید و پیامدهای وجود یا عدم این پدیده شر، وجود آن را ضروری و بهنوعی نعمت میدانند. نگرش عبدی به مسئله ملیگرایی در دنیای مدرن را میتوان با چنین رویکردی تفسیر و تحلیل نمود. عبدی ملیگرایی را امری ذاتی و بنیادین برای حیات انسان یا ویژگی فطری و ازلی او نمیداند. وی حتی گامی فراتر نهاده و بر این باور است که این امر در بسیاری از موارد در مقابل رویکرد اخلاقی و انسانی قرار دارد. اینکه من به عنوان یک انسان، تنها با این معیار و ملاک که انسانها در این سوی مرز قرار دارند یا در سوی دیگر آن به حیات فردی و اجتماعی خود ادامه میدهند، نگرانی و رویکرد متفاوتی به دیگر همنوعان خود داشته باشم، بیتردید امری انسانی و ذاتی محسوب نمیشود و حتی میتوان آن را خلاف روح و فطرت انسانی دانست. بااینوجود مسئله اصلی ضرورت و کارکرد این نگرش است که گریز از آن را غیرممکن کرده و آن را امری اجتنابناپذیر تبدیل میکند. عبدی دو استدلال متفاوت برای موضوع ارائه میکند. اولین استدلال به فضا و هستیشناسی جهان امروز بازمیگردد؛ جهانی که ما در آن زندگی میکنیم. محور بنیادین دنیای مدرن، زیست در درون نظام دولت-ملت ها و مرزهای جغرافیایی است که منافع، ایدئولوژی و حتی هویت انسانها را بر مبنای آن تعریف میکند. اصل و قانونی که تقریباً موردقبول همه قرارگرفته و این پذیرش جهانی، راه و چارهای جز تن دادن به این رویه باقی نمیگذارد.
استدلال دوم عبدی به کارکرد این اصل و قاعده بنیادین مربوط است. طبق این استدلال هرچند مسئله ملیگرایی و نگرش به انسانها و رفتار در قبال آنها بر اساس قرار گرفتن در یکی از سمتهای مرزهای جغرافیایی چندان انسانی و اخلاقی به نظر نمیرسد اما کارکردهای جدی در حوزه مدیریت اجتماعی و سیاسی دارد. بهترین شاهد بر کارکرد چنین نگرشی مسئله هویتیابی است. چنانچه هویتیابی بر اساس مرزهای جغرافیایی و عضویت در یک کشور انجام نپذیرد ناگزیر موضوعات و مسائلی همانند قومیت یا دین و مذهب به عنوان معیار و مبنای هویتیابی قرار میگیرد که چنین رویکرد و نگرشی حاصلی جز آنچه در دنیای پیشامدرن شاهد آن بودیم به همراه ندارد. چندین دهه جنگ مذهبی در اروپا بهترین نمونه برای وضعیت پیش از ملیگرایی است.
انقلاب ۱۳۵۷ ؛ وقتی پای هیچکس روی زمین نبود
رخداد انقلاب ۱۳۵۷ مهمترین واقعه در یک قرن گذشته تاریخ ایران محسوب میشود. رخدادی که نهتنها جامعه و کشور ایران بلکه منطقه خاورمیانه را هم دچار تحولات جدی نمود؛ و حتی در برخی موارد بر تغییرات در هیئت حاکمه ایالاتمتحده آمریکا مؤثر بود. بااینحال چرایی و چگونگی این رخداد یکی از پرسشهای بنیادینی است که بهرغم تلاشها و کوششهای بسیار و ارائه پاسخهای مختلف و متفاوت، همچنان مورد توجه قرار داشته و اندیشمندان به دنبال پاسخهای تازه و جدیدی هستند.
عبدی نیروهای اصلی مؤثر در ظهور انقلاب ۱۳۵۷ و جریانهای فکری بنیادین در آن دوره در جامعه ایران را در سه گروه طبقهبندی میکند. حاکمیت سیاسی با محوریت خاندان سلطنتی که ایدئولوژی ملیگرایی مدنظر خاندان پهلوی، در این میان نقش اصلی و اساسی را ایفا مینمود، گروههای سیاسی چپ و مارکسیستها دومین نیرویی بودند که از نظر عبدی در پیدایش انقلاب نقش داشتند و درنهایت سومین جریان را گروههایی با تفکرات مذهبی تشکیل میدادند. عبدی اعتقاد دارد وجه اشتراک هر سه گروه اصلی جریانهای فکری مسلط در جامعه ایرانی، عدم واقعبینی و نوعی خیالپردازی یا به بیان بهتر رؤیاپردازی سیاسی و اجتماعی است. حاکمیت سیاسی ایران در دوران پهلوی نوع خاصی از ملیگرایی را به عنوان مبنای تعامل با جامعه و حرکت در مسیر توسعه انتخاب نموده بود که با واقعیات جامعه ایران همخوانی نداشت. درواقع دو خصلت اصلی و بنیادین ملیگرایی مدنظر پهلوی سطح جدیای از تعارض را با دو جریان فکری دیگر حاضر در جامعه پدید میآورد. پهلوی تلاش مینمود ملیگرایی و مسیر توسعه در ایران را در تعامل با جوامع غربی و ایالاتمتحده امریکا تعریف کند و این موضوع سبب بروز تعارض جدی با گرایشهای مارکسیستی و سوسیالیستی حاضر در جامعه ایران میشد. از طرف دیگر پهلوی رویکردهایی ضد دینی داشت و مبنای ملیگرایی آن ایران باستان بود. به صورت مشخص این خصلت از ملیگرایی مدنظر حاکمیت سیاسی در دوران گذشته با رویکردهای دینی و مذهبی حاکم بر جامعه ایران تعارض داشت.
همانطور که توصیف عبدی نشان میدهد، واقعگرایی و رفتار بر مبنای منافع ملی از طرف هیچکدام از جریانهای فکری اصلی در جامعه ایران در دهه ۴۰ و ۵۰ هجری شمسی دنبال نمیشد و درنهایت این تعارضات منجر به وقوع انقلاب ۱۳۵۷ گردید.
کستباکس ایران پایدار